- شرمساری بردن (خِ قَ / قِ گَ تَ)
خجل شدن. (از ناظم الاطباء). خجالت کشیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
بضاعت به چندانکه آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری.
سعدی (بوستان).
برست آنکه در وقت طفلی بمرد
که پیرانه سر شرمساری نبرد.
سعدی (بوستان).
گفت ترسم که پرسندم از آنچه ندانم و شرمساری برم. (گلستان سعدی). مبادا که فردای قیامت به از توباشد و شرمساری بری. (گلستان سعدی). خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمسای بیشتر برد. (گلستان سعدی). رجوع به شرمساری کشیدن شود
بضاعت به چندانکه آری بری
وگر مفلسی شرمساری بری.
سعدی (بوستان).
برست آنکه در وقت طفلی بمرد
که پیرانه سر شرمساری نبرد.
سعدی (بوستان).
گفت ترسم که پرسندم از آنچه ندانم و شرمساری برم. (گلستان سعدی). مبادا که فردای قیامت به از توباشد و شرمساری بری. (گلستان سعدی). خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمسای بیشتر برد. (گلستان سعدی). رجوع به شرمساری کشیدن شود
